هرآنچه باید درباره نظریه های مدیریت بدانیم
نظریه های مدیریت :
شناخت و به کارگیری بهترین شیوه ها از تئوری های مدیریت می تواند به شما کمک کند تا در هدایت تیم خود به موفقیت موثرتر باشید. بسیاری از این نظریه ها باعث ایجاد رویکردهای رهبری شده است که امروزه برای هدایت و رشد سازمانها استفاده می شود و شما می توانید از بین آنها راهکارهایی را انتخاب کنید که برای شما و تیم شما بهتر کار کند.
درک و استفاده از نظریه های مدیریت به تمرین و احتمالاً و برخی از آن ها به آزمون و خطا نیاز دارد. در این مقاله، ما رایج ترین تئوری های مدیریت را توضیح می دهیم و نکاتی را در مورد چگونگی استفاده از آنها در محل کار به اشتراک می گذاریم.
انواع نظریه های مدیریت
در اینجا به هفت تئوری مهم که در مدیریت وجود دارد می پردازیم:
۱٫ نظریه مدیریت علمی
این نظریه توسط فردریک تیلور توسعه یافت. او از اولین کسانی بود که عملکرد علمی را به طور علمی مطالعه کرد. اصول تیلور توصیه می کند که روش علمی باید برای انجام وظایف در محل کار استفاده شود، در عوض اینکه رهبر به قضاوت آنها یا صلاحدید شخصی اعضای تیم متکی باشد.
فلسفه وی تأكید داشت كه مجبور كردن افراد به كار سخت، به ایجاد اکثر محل های كار با بیشترین میزان تولید منجر می شود. درعوض، او برای افزایش بهره وری ساده سازی کارها را توصیه کرد.
وی پیشنهاد داد که رهبران، اعضای تیم را به مشاغلی اختصاص دهند که به بهترین وجه با توانایی های آنها مطابقت داشته باشد، آنها را کاملاً آموزش دهند و بر آنها نظارت کنند تا از کارآیی در این نقش اطمینان حاصل کنند.
گرچه تمرکز او بر دستیابی به حداکثر کارایی در محل کار با یافتن روش بهینه برای انجام کار، مفید بود، اما بشریت افراد را نادیده گرفت.
این نظریه امروزه به شکل محض خود زیاد مورد استفاده قرار نمی گیرد، اما اهمیت کارایی محیط کار، ارزش اطمینان حاصل کردن از اینکه اعضای تیم آموزش کافی دیده اند و نیاز به کار گروهی و همکاری بین سرپرستان و کارمندان را به رهبران نشان داده است.
۲٫ اصول نظریه مدیریت اجرایی
هنری فایول، مسئول اجرایی ارشد و مهندس معدن، وقتی چشم انداز سازمان به مدیران و شرایط و موقعیت هایی که ممکن است با آنها روبرو شوند، بررسی کرد، این نظریه را توسعه داد.
وی معتقد بود كه رهبران شش وظیفه اصلی را برای پیش بینی، برنامه ریزی، هماهنگی، فرماندهی و كنترل دارند و اصولی را تدوین كرد كه بر چگونگی سازماندهی رهبران و چگونگی تعامل آنها با تیم هایشان تمرکز داشت. وی پیشنهاد کرد که اصول نباید سفت و سخت باشد بلکه باید در اختیار مدیر قرار گیرد تا نحوه استفاده از آنها برای مدیریت کارآمد و موثر را تعیین کند. اصولی که او بیان می کند عبارتند از:
ابتکار عمل:
این اصل به میزان آزادی کارمندان اشاره دارد که مسئولیتهای خودشان را انجام دهند بدون اینکه مجبور باشند یا به آنها دستور داده شود.
برابری:
این اصل نشان می دهد با همه افراد سازمان باید برابر رفتار شود و این باید یک محیط صمیمانه باشد.
زنجیره عددی (اسکالر):
این اصل می گوید باید زنجیره ای از ناظران از سطوح بالای مدیریتی به سطوح پایینی وجود داشته باشد و ارتباطات به طور کلی از بالا به پایین جریان داشته باشد. وی تأکید کرد که هیچ قاعده سختی در مورد روند ارتباطات از طریق زنجیره فرماندهی وجود ندارد
پاداش پرسنل:
این اصل به این ادعا اشاره دارد که برای ایجاد پیوند بین کارمند و سازمان باید پاداش پولی و غیر پولی براساس سطح عملکرد وجود داشته باشد.
وحدت جهت گیری:
این اصل ادعا می کند که باید فقط یک مدیر در هر بخش وجود داشته باشد که مسئول هماهنگی فعالیت گروه برای رسیدن به یک هدف واحد باشد.
نظم و انضباط:
طبق این اصل ، کارکنان باید محترم و مطیع باشند ، و یک سازمان باید قوانین و مقرراتی را از پیش تعیین کند که نشان دهنده، نظارت خوب و سیستم پاداش و توبیخ را روشن کند.
تقسیم کار:
این اصل ادعا می کند که عملکرد کلی مدیریت باید تقسیم شود و به اعضای تیم بر اساس مهارت ها و علایق آنها مسئولیت هایی داده شود تا آنها موثرتر و کارآمدتر شوند.
اقتدار و مسئولیت:
طبق این اصل ، باید توازنی بین اقتدار – حق فرماندهی و تصمیم گیری – و مسئولیت پذیری و همچنین تعهد یک کارمند برای انجام وظایف تعیین شده وجود داشته باشد.
وحدت فرماندهی:
منظور این ادعا است که کارمندان باید فقط از یک ناظر بی واسطه دستور بگیرند و فقط در برابر آن شخص پاسخگو باشند.
تبعیت منافع فردی از منافع عمومی:
باید بین منافع فرد و سازمان هماهنگی وجود داشته باشد ، اگرچه منافع سازمانی باید در اولویت قرار گیرد زیرا این امر موجب پاداش برای فرد خواهد شد.
مرکزیت:
طبق این اصل ، بالاترین سطح اختیارات باید در سطح بالای مدیریت متمرکز شود ، که قدرت مهمترین تصمیم گیریهای سازمان را دارد.
دستور :
این اصل ادعا می کند که برای یک فعالیت دینامیک در سازمان، فرد مناسب باید در شغل مناسب باشد و بنابراین ، به هر شخص مقتضی و کارمندی باید مکان مناسب داده شود.
ثبات تصدی:
بر اساس این اصل، کارمندان باید از امنیت شغلی برخوردار باشند تا کارآمد باشند.
Espirit de corps (فرانسوی) یگانگی دسته جمعی:
این عنصر به این باور اشاره دارد که باید یک تیم یکپارچه وجود داشته باشد و همکاری همیشه کارآمدتر از مجموع عملکردهای فردی است.
۳٫ نظریه مدیریت بوروکراتیک
تئوری مدیریت بوروکراتیک که توسط ماکس وبر توسعه یافته است ، بر ساختار سازمانها در یک سلسله مراتب متمرکز است، بنابراین قوانین روشنی برای اداره وجود دارد. اصول وی برای ایجاد این سیستم شامل زنجیره ای از فرماندهی، تقسیم کار واضح، تفکیک دارایی های شخصی و سازمانی مالک ، قوانین و مقررات دقیق و سازگار ، ثبت اسناد و مدارک دقیق و انتخاب و ارتقا کارمندان براساس عملکرد و صلاحیت های آنهاست.
این نظریه در ایجاد استانداردها و رویه هایی که امروزه هسته اصلی اکثر سازمان ها هستند ، نقشی اساسی داشته است.
۴٫ نظریه روابط انسانی
این نظریه توسط التون مایو ایجاد شد ، وی آزمایشاتی را برای بهبود بهره وری انجام داد كه اساس جنبش روابط انسانی را بنیان نهاد. تمرکز وی بر تغییر شرایط کار مانند روشنایی ، زمان استراحت و طول روز کاری بود. هر تغییری که او آزمایش می کرد با بهبود عملکرد روبرو می شد. در نهایت ، او نتیجه گرفت که این پیشرفتها به دلیل تغییرات نبوده بلکه نتیجه توجه محققان به کارمندان و احساس ارزشمند بودن آنها بوده است.
این آزمایشات این نظریه را ایجاد کرد که انگیزه کارکنان بیشتر از توجه شخصی و عضویت در یک گروه است تا پول یا حتی شرایط کار.
۵٫ تئوری مدیریت سیستم ها
این تئوری ادعا می کند که مشاغل از اجزای مختلفی تشکیل شده اند که باید برای عملکرد بهینه سیستم بزرگتری هماهنگ عمل کنند. بنابراین موفقیت سازمان به هم افزایی ، وابستگی متقابل و روابط متقابل بین سطوح پایینی سیستم ها بستگی دارد. طبق این نظریه ، کارمندان مهمترین اجزای یک شرکت هستند و بخشها ، گروههای کاری و واحدهای تجاری همگی عناصر مهم دیگری برای رسیدن به موفقیت هستند.
طبق این نظریه ، مدیران باید الگوها و رویدادهای درون سازمان را ارزیابی کنند تا بهترین رویکرد مدیریت را تعیین کنند. آنها برای اطمینان از موفقیت نیاز به همکاری به خصوص در برگزاری برنامه ها دارند.
۶٫ نظریه مدیریت اقتضایی
تمرکز اصلی این نظریه که توسط فرد فیدلر توسعه یافته است این است که هیچ کدام از رویکردهای مدیریتی برای هر سازمانی کار نمی کند. فیدلر اظهار داشت که ویژگی های یک رهبر مستقیماً به میزان هدایت موثر تیمشان مربوط است. وی ادعا می کند که ویژگی های رهبری وجود دارد که در هر نوع موقعیتی صدق می کند و یک رهبر باید انعطاف پذیر باشد تا بتواند با یک محیط در حال تغییر سازگار شود.
۷٫ نظریه X و Y
روانشناس اجتماعی آمریکایی، داگلاس مک گرگور، نظریه های X و Y را در کتاب خود، ” جنبه انسانی شرکت “ (The Human Side of Enterprise) معرفی کرد، جایی که به این نتیجه رسید که دو سبک مختلف مدیریت بر اساس درک آنها از انگیزه های اعضای تیم هدایت می شوند.
مدیرانی که کارمندان را بی احساس می دانند یا از کارشان متنفرند از تئوری X استفاده می کنند که اقتدارگرا است. نظریه Y توسط مدیرانی استفاده می شود که معتقدند کارمندان، مسئولیت پذیر ، متعهد و دارای انگیزه شخصی هستند. این یک سبک مدیریت مشارکتی است که باعث ایجاد یک محیط کار مشترک تر می شود ، در حالی که تئوری X منجر به مدیریت خرد می شود.
وی نتیجه گرفت كه سازمانهای بزرگ ممكن است به تئوری X متكی باشند تا همه را بر رسیدن به اهداف سازمانی متمركز سازند. مشاغل کوچک تر، جایی که کارمندان بخشی از فرایند تصمیم گیری هستند و در آنجا خلاقیت تشویق می شود، تمایل به استفاده از تئوری Y دارند.
روشن و کاربردی
بسیار کاربردی ؛ ممنون از مطالبتون
ممنونم بابت زمانی که گذاشتید و با ما بودید اگر به این حوزه علاقه مند هستید با صفحه آموزش مدیریت مکتبخونه همراه باشید.
سلام
بسیار عالی 👌👌👌
ممنونم . میتونید سایر آموزشهای مدیریت را با ما دنبال کنید.