هر آنچه درباره روانشناسی سیاسی باید بدانید !
بدون شک امروزه علوم مختلف به صورت مجزا از یکدیگر نبوده و مرزهای مشترک و پیوندهای عمیق میان آنها زمینه را برای شکلگیری مطالعات میان رشتهای فراهم آورده است. در این میان روانشناسی سیاسی (Political Psychology) علمی نوپاست که از آموزش روانشناسی و علم سیاست پدید آمده است.
روانشناسی سیاسی چیست؟
این شاخه یک حوزه میان رشتهای است که سعی میکند رفتار سیاسی، سیاستمداران و سیاست را از منظر روانشناسی درک کند.
اساساً، این حوزه رفتار انسان را با تمرکز خاص بر سیاست مطالعه میکند.
روانشناسی سیاسی شامل وابستگی سیاسی، پیامدهای تروریسم و برداشت عمومی از دولت است که همچنین به روند تصمیم گیری سیاست و چگونگی تأثیر تصمیمات بر کل جمعیت میپردازد.
چرا روانشناسی سیاسی یک حوزه میان رشتهای است؟
زیرا در آن ارتباطات، تجارت، اقتصاد، آموزش، دولت، سیاست و روانشناسی با هم ترکیب شده است.
روانشناسی سیاسی اصطلاحی است که این روزها بیشازپیش به کار برده میشود. بهویژه هنگامی که بحث انتخابات، تروریسم یا اعتراض و شورش در کشوری مطرح میشود، رسانهها به دنبال ریشههای روانشناختی این موضوعات و درک بهتر آن هستند.
مقاله پیشنهادی : روانشناسی بالینی
هدف روانشناسی سیاسی
هدف روانشناسی سیاسی، درک روابط متقابل میان افراد و زمینههایی است که تحت تأثیر باورها، انگیزه، ادراک، شناخت، پردازش اطلاعات، استراتژیهای یادگیری، جامعهپذیری و شکلگیری نگرش سیاسی هستند.
روانشناسان سیاسی تلاش میکنند تا اصول روانشناسی مرتبط با ریشهها و عواقب رفتار سیاسی را درک کنند.
زیربناهای فکری روانشناسی سیاسی
برخی از نظریهها برای تحلیل برخی پدیدههای سیاسی مناسبتر از سایر نظریهها هستند. به عنوان مثال، در روانشناسی سیاسی معاصر، روان پویایی فرویدی معمولاً برای سؤالات مربوط به روانشناسی رهبران سیاسی به کار میرود و نظریه گفتمان به طور خاص برای تحلیل لفاظی سیاسی و ارتباطات به کار میرود.
جنبههای اساسی سیستم عاطفی و شناختی مانند ارتباط بین خشم و ریسک جویی یا محدودیتهای حافظه فعال و توجه، پیامدهای گستردهای برای مطالعه رفتار سیاسی در موضوعات مختلف سیاسی دارند.
انتخاب منطقی
در طول پنج تا شش دهه گذشته، نظریه انتخاب عقلانی تأثیر عمدهای بر مدلهای علوم سیاسی، رفتار سیاسی نخبگان و تودهها داشته است.
نظریه دموکراتیک، مبتنی بر مفهوم شهروندی آگاه است که قادر به مدیریت و هضم اطلاعات در مورد مسائل روز برای رسیدن به تصمیمات آگاهانه است.
به گفته chong نظریه انتخاب منطقی بر اساس مجموعهای از مفروضات اساسی در مورد رفتار انسانی ساخته شده که شبیه الزامات یک شهروند با عملکرد خوب است.
مقاله پیشنهادی : روان شناسی تربیتی
فرضیههای نظریه انتخاب منطقی
- افراد ترجیحات ثابتی نسبت به اهداف خود دارند که اغلب به عنوان پیگیری تعریف میشود. (منافع شخصی اقتصادی)
- افراد برای این اهداف ارزش قائل میشوند
- راههای مختلف دستیابی به چنین اهدافی اختصاص داده شده است.
اگر اهداف، با منافع شخصی اقتصادی یکی باشند، همانطور که اغلب هستند، یک مدل انتخاب منطقی، پیشبینی میکند که یک فرد انگیزه خواهد داشت تا به روشهایی عمل کند که به احتمال زیاد بالاترین سود مالی را داشته باشد.
در سیاست، این به حمایت از نامزدها و سیاستهایی تبدیل میشود که به احتمال زیاد نتیجه اقتصادی رأی دهندگان را بهبود میبخشد و به نفع شخصی آنهاست.
نظریه انتظار – ارزش (Expectancy-value) در روانشناسی به عنوان نسخه اولیه ایده انتخاب عقلانی رسمیت یافت.
Downs (1957) اولین کسی بود که پارادوکس رأی دادن را شناسایی کرد.
مشکل اساسی تئوری انتخاب عقلانی آن بود که در آن هزینههای رأی دادن بسیار بیشتر از منافع شخصی فرد است و نشان میدهد که حتی اگر به طور مکرر انجام شود، غیرمنطقی است.
از زمان Downs، روشن شده است که رهبران و شهروندان تصمیمات سیاسی کاملاً منطقی نمیگیرند درنتیجه، در بسیاری از شاخههای علوم سیاسی، محققان دیگر از مدل عقلانی رفتار انسانی استفاده نمیکنند.
در خط مقدم این تلاش، تحقیقات پیشگام توسط روانشناسان اجتماعی در مورد سوگیریهای سیستماتیک در تصمیمگیریهای انسانی قرار دارد.
در سطح سیاست تودهای، یکی از اولین چالشها برای انتخاب منطقی مشاهداتی بود که نگرشهای سیاسی عمده قبل از شروع تفکر در عرصه سیاسی، در مطالعات جامعهپذیری سیاسی و رفتار رأیدهی، وجود داشت.
چالشهای بعدی ناشی از یافتههای کانمن و تورسکی در مورد اکتشافی و سوگیریهای شناختی بود که در زیر حوزه نظریه تصمیمگیری رفتاری و اقتصاد رفتاری شکوفا شد (کامر، لوونشتاین و رابین، ۲۰۰۴)، حوزههایی که کاملاً با روانشناسی سیاسی تلاقی میکنند.
Tyler و van der Toornهمچنین خاطرنشان میکنند که ملاحظات عدالت اغلب شهروندان را به تصمیمگیری سیاسی سوق میدهد که با منفعت شخصی عقلانی آنها در تضاد است.
در نتیجه، اغراق بر اهمیت نظریه انتخاب عقلانی به عنوان مبنایی برای نظریه دموکراتیک و محرکی برای تحقیقات روانشناسی سیاسی دشوار است.
تأکید آن بر ساختار اطلاعات، بررسی دقیق و وزن دادن به علایق به عنوان ضرورتی برای شکلگیری مواضع آگاهانه در مورد مسائل سیاسی، همچنان به عنوان پایهای برای بسیاری از تحقیقات روانشناسی سیاسی عمل میکند.
بعلاوه، حتی برای روانشناسان سیاسی، کاستیهای دموکراتیک عمومی، صرف نظر از اینکه چقدر از نظر روانشناختی به خوبی توضیح داده شده باشد، باعث بهت و حیرت میشود که نشاندهنده برخی تمایلات ماندگار برای معیار هنجاری مشورت منطقی و تصمیمهای سیاسی آگاهانه است.
مقاله پیشنهادی : روانشناسی فرهنگی
شخصیت و روان پویایی
بسیاری از روانشناسان سیاسی برای توضیح رفتار رهبران سیاسی و انتخابهای ایدئولوژیک شهروندان، شخصیت یا استعدادهای شخصیتی یک فرد را بررسی کردهاند.
شخصیت معمولاً به عنوان مجموعهای از تفاوتهای فردی نسبتاً پایدار تعریف میشود که از موقعیتهای خاص فراتر میرود و به ثبات مشاهده شده نگرشها و رفتار کمک میکند.
در ۱۰ سال گذشته، روانشناسان سیاسی علاقه مجددی به ویژگیهای شخصیتی پایدار و تأثیرات آنها بر نگرشها و رفتارهای سیاسی در مورد ساختار اساسی ویژگیهای شخصیتی نشان دادهاند.
روانشناسان معمولاً پنج دسته اساسی از ویژگیهای شخصیتی را شناسایی میکنند. زودرنجی (neuroticism)، علاقه به کسب تجربه (openness to experience )، برون گرایی (extraversion)، وظیفه شناسی (onscientiousness) و توافق پذیری (agreeableness) که معمولاً به عنوان چارچوب پنج عاملی شخصیت شناخته میشود.
با این حال، Caprara و vecchione از روایتهای متعارف شخصیت در روانشناسی سیاسی فراتر میروند و پیشنهاد میکنند که شخصیت فراتر از ویژگیهاست و ارزشهای سیاسی مانند برابریخواهی و نیاز به امنیت را در بر میگیرد.
این ارزشهای سیاسی اساسی تفاوتهای فردی در نگرشهای سیاسی را به میزان چشمگیری توضیح میدهند.
Winter نیز در مورد نخبگان سیاسی به همین ترتیب دیدگاه گستردهای از شخصیت دارد که از بافت اجتماعی، ویژگیهای شخصیتی، شناختها و انگیزهها برای تحلیل تفاوتهای فردی در رفتار نخبگان و تصمیمگیری استفاده میکند.
فروید تأثیر زیادی بر روانشناسان سیاسی اولیه داشت زیرا روانکاوی او از افراد خاص به خوبی به تجزیه و تحلیل شخصیت رهبران سیاسی خاص کمک کرد.
این رویکرد ایدیوگرافیک به شخصیت و سیاست را میتوان با رویکرد نوموتتیک (nomothetic) مورد بحث کارپرا و وکیونه که از نظر آماری تعداد زیادی از افراد را در موقعیتهای مختلف در مورد ابعاد خاص شخصیت قرار میدهد، مقایسه کرد.
فلدمن اخطار مهمی را به مطالعه شخصیت و سیاست اضافه میکند و بر تأثیر متقابل مهم بین ویژگیهای شخصیتی و سیستمهای سیاسی تأکید میکند.
همانطور که او اشاره میکند، ایدئولوژی سیاسی صرفاً نماینده شخصیت نیست.
محافظهکاران ممکن است نسبت به لیبرالها کمتر به تجربه اهمیت دهند اما اینکه چگونه ویژگیهای شخصیتی در ایدئولوژی سیاسی در یک نظام سیاسی مشخص میشوند به ساختار احزاب سیاسی، تعداد آنها، موقعیتهای موضوعی اتخاذ شده استراتژیک و موارد دیگر مذهبی – سکولار، نژادی و غیره بستگی دارد.
شکافهای قدرتمند در یک جامعه در پایان، شخصیت افزوده مهم اخیر به مطالعه روانشناسی سیاسی است، اما نمیتوان آن را جدا از زمینه سیاسی در نظر گرفت.
شخصیت، قسمتی مهم از مطالعه روانشناسی سیاسی است و نمیتوان آن را جدا از زمینه سیاسی در نظر گرفت.
جمع بندی:
در پایان باید بگوییم که بسیاری از متخصصان و کارشناسان علم سیاست همچون والترلیپمن، گراهام والاس و ریورس بر این باور بودند که بررسی روابط سیاسی انسانها بدون در نظر گرفتن جنبههای روانشناختی این روابط، امری ناقص و خطایی بزرگ است.
در نتیجه شناخت روانشناسی سیاسی امری و مهم و حیاتی است.