آشنایی با مکاتب روانشناسی
آشنایی با مکاتب روانشناسی :
مکاتب روانشناسی : دنیای روانشناسی دنیای پیچیده و پر رمز و رازی است. به هر کجای این دنیا که میرویم با اسامیروبرو میشویم که ممکن است برای ما چندان آشنا نباشند. یکی از مباحث مهم در حوزه روانشناسی بحث مکاتب روانشناسی و تاثیر آنها بر تاریخ این علم میباشد.
پیش از این درباره تاریخچه علم روانشناسی، تفاوت روانشناسی بالینی و عمومی، تاریخچه علم روانکاوی و… صحبت کرده ایم. این بار میخواهیم ببینیم، در علم روانشناسی چه مکاتبی وجود دارند، هر کدام از این مکاتب چه نظریههایی را بیان میکنند و نگاه ما نسبت به هرکدام چیست؟ با ما همراه باشید.
مکتب زیست شناختی:
ابتدا باید بدانیم چرا در علم روانشناسی تا این حد شاخههای گسترده و و متنوعی دیده میشود؟ شاید پاسخ این سوال را بتوان اینطور داد که روانشناسی مستقیماً با روان موجودات زنده سر و کار دارد و روان پدیدهای است که سالهای سال است که برای همه انسانها رازآلود بوده و هست.
از ابتدای پیدایش بشر این سوال که روان ما از چه چیزهایی تشکیل شده و چطور میتوان آن را بررسی کرد، مطرح بوده است. این سوال در دنیای امروز هم همچنان به قوت خود باقی است و افراد بسیاری تلاش میکنند تا منشاء روان را پیدا کند و آن را بهتر بشناسند.
گروهی از روانشناسان معتقدند که رفتارها و اعمال انسان ریشه زیستشناختی دارند و تمام کنشها و واکنشهای انسان را میتوان با بررسی مغز و اعصاب توصیف کرد. این گروه از روانشناسان معتقدند تمام واکنشهای انسان یا در پی ترشح هورمونهای مختلف و یا در پی پیامهای عصبی اتفاق میافتند. همچنین آنها به ریشههای وراثتی بعضی از رفتارها معتقدند.
مکتب رفتارگرایی:
جان بی واتسون، کسی است که او را به عنوان بنیانگذار مکتب رفتارگرایی میشناسیم. واتسون معتقد بود که در علم روانشناسی، آنچه اهمیت دارد رفتارهای بیرونی و قابل اندازه گیری موجود زنده است و باید تمام تمرکزمان را بر روی آزمایش و بررسی این رفتارها بگذاریم.
واتسون به علم روانشناسی مانند علوم دیگر مثل فیزیک و شیمینگاه میکرد و اصرار داشت که پدیده های روانی را هم مانند رخدادهای آزمایشگاهی با کمک اعداد و متغیرها اندازه گیری کند. همین مسیر بود که او را به سمت رفتارگرایی پیش برد. چرا که رفتار همان چیزی است که از موجود زنده سر میزند و به صورت علنی و بیرونی، قابل اندازه گیری است. رفتارگرایی در طول دهه ۱۹۲۰، با استقبال فراوانی از سوی جامعه روانشناسان روبهرو شد و توانست جای خود را در بین سایر مکاتب روانشناسی باز کند.
مکتب روانکاوی :
در بین مکاتب روانشناسی ممکن است نام مکتب روانکاوی را بیشتر از سایرین شنیده باشیم. ما نیز پیش از این در چند مقاله درباره مکتب روانکاوی و تاریخچه آن صحبت کردهایم. تاریخچه مکتب روانکاوی را به زیگموند فروید نسبت میدهند. تاکید روانکاوی بیشتر از رفتار، بر روی توصیف احساسات، تمایلات و خواستههای سرکوب شده آدمیست.
در مکتب روانکاوی کسی که او را روانکاو مینامیم و نقش درمانگر را ایفا میکند، تلاش میکند تا با کمک روشهای مختلف، احساسات سرکوب شده و ناخودآگاه فرد مراجع را پیدا کند و آن ها را واکاوی کند.
مفهوم ناخودآگاه یکی از ارزندهترین قدمهای مکتب روانکاوی برای پیشبرد علم روانشناسی است. در واقع فروید ذهن را به سه قسمت خودآگاه، نیمه خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم کرد. ناخودآگاه تمام چیزهاییست که به هر نحوی از حوزه آگاهی ما خارج شدند و به سطح دیگری رفتند. این امیال، احساسات، آرزوها، تمایلات و غیره به ناخودآگاه ما میرود اما از ذهن ما حذف نمیشود و ما همچنان تعداد بسیار زیادی از تصمیماتمان را به دلیل تأثیر آنها میگیریم.
فروید با کمک روشهایی مثل تداعی آزاد و تفسیر رویا تلاش کرد تا این تمایلات سرکوب شده را از ناخودآگاه انسان بیرون بکشد و آنها را با کمک خود او بررسی کند. از این روشها به علاوه روش های دیگر، هنوز هم در علم روانکاوی استفاده میشود.
مکتب گشتالت گرایی
ممکن است نام گشتالت گرایی را کمتر از سایرین شنیده باشید اما، در بین مکاتب روانشناسی ، گشتالت گرایی جایگاه ویژه و با ارزشی دارد. این مکتب در آلمان و در مقابل دیدگاه رفتارگرایی به وجود آمد. نظریه اصلی گشتالت گرایی بر این اصل استوار است که:
کل بزرگتر از مجموع اجزاست.
در واقع گشتالت گرایان معتقدند اگر ذهن را به اجزای تشکیل دهنده آن تقسیم کنیم و بعد تک تک آن اجزا را کنار هم بگذاریم، به چیزی میرسیم که بزرگتر از جمع تک تک آن اجزا خواهد بود . به همین دلیل به طرفداران مکتب گشتالت و گشتالت گرایان، کل نگر میگوییم. آنها معتقدند نمیتوان ذهن را به اجزای تشکیل دهنده آن تجزیه کرد و کلیت آن را در نظر نگرفت. چیز دیگری که گشتالت گرایان بر آن تاکید میکردند، مفهوم تجربه و تاثیر آن در مجموع اجزای تشکیل دهنده روان انسان بود. از بنیانگذاران گشتالت گرایی میتوان به ماکس ورتهایمر اشاره کرد.
مکتب شناخت گرایی
همانطور که از اسمش پیداست، این مکتب روانشناسی بیشتر هرچیز بر روی شناخت انسان و موجودات زنده تمرکز میکند. شناخت گرایان برای آنکه که بتوانند شناخت را بررسی کنند باید هم روان انسان و هم آناتومیعصبی و مغز انسان را بشناسند. بنابراین حوزه مطالعه شناخت گرایان، ترکیبی است از عصب شناسی، روانشناسی، پزشکی و… . اگر بخواهیم تعدادی مثال برای موضوعات مورد مطالعه شناخت گرایان بزنیم میتوانیم، به حافظه، تصمیم گیری و حل مسئله اشاره کنیم.
همانطور که میبینید همه بخش های این مسائل به صورت مستقیم قابل بررسی نیستند نمیتوان تمام فرآیند آنها را با کمک آزمایش اندازه گیری کرد زیرا بخش زیادی از آنها در ذهن اتفاق میافتند. با این حال بخش اعظمیاز آنها قابل اندازه گیری در آزمایشگاه هستند. مکتب شناخت گرایی در بین مکاتب روانشناسی، نسبتاً معاصر میباشد و از ابزارهای جدیدی استفاده میکند.
مکتب انسان گرایی
مکتب انسان گرایی بیشتر از هر چیز بر انسان و تجربه شخصی او تکیه میکند. در واقع در این مکتب، انسان به مثابه انسان بررسی میشود نه به مثابه ذهن یا روان او. طرفداران مکتب انسان گرایی معتقدند هدف نهایی علم روانشناسی کمک به انسان در جهت پیشبرد اهداف و داشتن زندگی مفیدتر است نه تجزیه و تحلیل ذهن و روان او. این مکتب از انواع ابزارهای مختلف مثل تاریخ، جامعه شناسی، انسان شناسی و حتی ادبیات برای شناخت بهتر انسان استفاده میکند. از دیگر اعتقادات انسان گرایان میتوان به این امر اشاره کرد که وقتی به انسان نگاه میکنیم به مجموعهای از رفتارهای مثبت و منفی و درست یا غلط نگاه میکنیم و هیچ یک از این موارد به تنهایی درست یا اشتباه نیست. بلکه از قرار گرفتن آنها در کنار هم یک انسان منحصر به فرد شکل میگیرد. انسان گرایان هم به بررسی انسان به طور فردی و هم به بررسی روابط اجتماعی انسانها میپردازند.
کلام آخر:
با تعدادی از مکاتب روانشناسی آشنا شدیم. حالا میدانیم که هر یک از از مکاتب مختلف در علم روانشناسی چه دیدگاههایی دارند و دیدگاههای آنها بر اساس چه نظریاتی شکل گرفته است. باید بدانیم که توصیف هر یک از مکاتب روانشناسی در یک پاراگراف ممکن نیست و برای درک بهتر و دقیقتر هر یک از آنها باید زمان زیادی را برای مطالعه و بررسی گذاشت. در مقالههای بعد درباره هر یک از این مکاتب توضیحات بیشتری ارائه خواهیم کرد.